نقدی بر علی علیزاده عزیز و مفهوم مستطاب "سوء استفاده از آزادی بیان"

   "طرف ما شب نیست"، چقدر در نقد به این جمله نیازمندیم. طرف ما شب نیست، طرف هیچکس شب نیست، آنچه نقد می کنید در غروباهنگام نه اِستاده ست. روزی نیست، شبی نیست، هیچکس هیچ چیز را بازنمایی نمی کند، زیر خورشید هر چیز هر بار و همیشه، همواره و باز تازه و نو ست. حتی خورشید هر بار که می تابد با هر پرتوی تازه و نو ست، حتی هر بار که خوانده می شود خورشید، همه چیز تازه و نو ست.
این روزها پس از ترورهای پاریس و شارلی، کسانی همچون علی علیزاده، گنجی، خزعلی و دیگران در شبکه های مختلف گذشته از بدیهیات محکوم کردن ترورها، نکته خاصی را بیان می کنند با این مضمون که از آزادی بیان سوء استفاده شده است یا آزادی بیان باید محدود شود و احترام ادیان یا دینی که فلان عدد میلیاردی کمیت انسانی آماری موجه و مکتوب دارد صدالبته باید علی رغم آزادی بیان حفظ شود. من فعلا از آن دیگران می گذرم و علی علیزاده را انتخاب می کنم که کم و بیش در سخنانش همواره همدلی خود را یافته بودم، جز امروز و این سخن.
   علیزاده در مطلبی انتقادی کوشیده از دایکاتومی پوپولیتسی رسانه های غربی بگریزاندمان و نوشته: «مسلما قتل روزنامه‌نگاران فرانسوی محکوم است. هرچند روزنامه نگاران مجله ای باشند که باید به جرم سو استفاده از آزادی بیان و ترویج نژاد پرستی در دادگاهی عادلانه محاکمه می‌شد[تأکید از من]. اما تبعات رفتار هدفمند رسانه ها برای ساختن هیستری جمعی موجود می‌تواند خشونت سیستماتیک و وسیع تری باشد. در زیر عبای این گفتار آزادی بیان، جنگ های بیشتری هم مخفی شده است.»
   یکی از نکاتی که به آن توجه دارم آشفتگی زبان است؛ ایشان در نقد خود کلمات بسیاری را آشفتیده اند. مثلا هر چه می کوشم «سوء استفاده از آزادی بیان» را متوجه شوم، می بینم که
هر بار پیش فرض خطرناکی دارد و آن اینکه "اساسا یک مورد یا یک مجموعه خاصی برای استفاده از آزادی بیان وجود دارد که در کتاب های آموزشی نوشته شده توسط مریخی ها و اگر بر اساس آن مورد یا موارد مذکور در کاتالوگ آموزشی ایشان از آزادی بیان به خوبی استفاده شد که هیچ، اما اگر نشد" لازم است کسی همچون علیزاده به مقامِ افلاطونیِ بیرونِ غار معراج نموده و هم غرب را در دست چپش و هم شرق را در دست راستش ببیند و به حالتی پیامبر-سار به احتمالا «روشنفکران جهان سومی» [که مثل خود جهان سوم اساسا موجوداتی جعلی و نحیف هستند، حد اقل می توانستید بگویید خاورمیانه ای] بگوید که تصور شرقی آن روشنفکران سوم جهانی از «آزادی بیان در غرب» [که ناگفته پیداست منتقد خود حتی در همین عبارت هم نتوانسته از نوعی گرایش به دایکاتومی اصالت غرب و جعلیت شرق جدا شود] بسیار پوچ است؛ زیرا «آزادی بیان بی حد و حصر، تنها تخیل روشنفکران جهان سومی از چیزی است که در غرب ذهنی آن‌ها می‌گذرد».
   غرب ذهنی؟ دقیقا یاد اصطلاح مهرزاد بروجردی افتادم "شرق شناسی واژگون" و فکر می کنم علیزاده دچارش شده است. اما باید پرسید «جغرافیای نقد علیزاده کجاست،» جز جایی در کنارافلاطون و تبار حقیقت داران جهان، بیرون از غار ظواهر رسانه ای امروز که دائما حقیقت را منحرف می نمایند، و در گستره شکوهمند جبروت ایده های مثالی حقیقت راستین؟ حال اگر ایشان خود دائما در بی بی سی، که یکی از بهترین بازیگران همین رسانه های غربی است، ظهور نمی نمودند می شد تا حدی این سخن را جدی گرفت؛ اما وقتی شما خود نیز به بازی حقیقت دست می برید و در همین رسانه های فعلی مورد شماتت خود اجلاس می نمایید، دیگر چه جای شکر و شکایت ز نقش چه چیزی و چه کسی؟ درهمین جا باید تأکید شود بر اینکه خشونتی که فرد یا گروهی با دسترسی بر حقیقت در طول تاریخ ارتکاب ورزیده اند دشخوارترین و سهم ترین خشونت ها ست. چطور شما در غرب عینی هستید، و دیگران در غرب ذهنی؟ چه کسی دارد به این منظره نگاه می کند؟ از کدام منظر به حقیقت اشراق فرمودید که چنین کشف و شهودی دیدید؟ استاد فلسفه، آیا نه این است که دشواره دایکاتومی عینی/ذهنی نه از همان تبار مفهومی است که تو را سر برانداختن آن بود؟ آیا نه این است که قاطبه فیلسوفان در غرب برای نقد سنت متافیزیک غرب مشترکا بر دایکاتومی عینیت/ذهنیت و عین/ذهن بر شوریده اند؟ پس چه شد آنهمه فلسفه؟ چرا خود در همان نقدی که بر دایکاتومی های غربی می کنید دچار همان سلسله از دایکاتمی ها هستید؟ چرا نقدتان به خودآگاهی نرسیده است؟
   سوء استفاده از آزادی بیان، از نظر من اساسا بی معناست؛ زیرا مشکل اصلی به نظرم اینجاست که هیچ استفاده خاصی از آزادی بیان نباید طرح شود و هر چیزی که بخواهد استفاده درست از آزادی بیان باشد پیشاپیش محکوم است. اصلا اگر اینطور بود ما در ایران هم آزادی بیان داشتیم، چون هیچکسی نمی تواند ثابت کند که همه آنها که دارند مجازات می شوند از آزادی بیان سوء استفاده نکرده باشند!!! اما از این که بگذریم ایشان از واژه جنگ نیز سخن گفت «در زیر عبای این گفتار آزادی بیان، جنگ های بیشتری هم مخفی شده است». جنگ در جامعه مدنی و رسانه ای و فرهنگی کجا و جنگ تروریستی به قصد حذف انسان های دیگر کجا؟ چطور شما متوجه نمی شوید که انسان حق دارد توهین کند؟ چطور متوجه نمی شوید که انسان حق دارد مورد توهین واقع شود و تحمل کند یا قانونی برود و اعتراض کند؟ چه حقی از چه کسی گرفته شده است و چگونه؟ چطور نمی دانید که انسان حق  دارد به خاطر توهین به اکثریت محکوم و مجازات و نقد بشود اما کشته نشود، زندان نرود و مثله نگردد؟ چطور ایشان این دو جنگ را با الصاق نشانه جنگ به هر دو، همنشین می سازد؟ آیا جمع این دو مدلال با یک دال خود خشونت نیست؟
   به نظرم می رسد، البته این را تنها به قصد نقد می گویم، ایشان و هر کس که مانند ایشان می اندیشد شاید بهتر باشد خودشان را به یک روانکاو نشان دهند زیرا در مقایسه با حملات مرگبار تروریستی پاریس نوشته اند: «اما تبعات رفتار هدفمند رسانه ها برای ساختن هیستری جمعی موجود می‌تواند خشونت سیستماتیک و وسیع تری باشد.» خشونت وسیع تری باشد؟ یعنی اقدام تروریست ها در کشتار شارلی به نظر ایشان کوچک تر است از خشونت سیستمایتک رسانه ها؟ خطر اینجاست که می توان فرض نمود شاید کسی برای رهایی بشریت و حتی همین آزادی بیان درست و اصیل خود را قلقلک دهد که مجبور است انتخاب کند میان بد و بدتر، آنگاه سوال من این است که در این موقعیت احتمالی مفروض آقای علیزاده یا افرادی که حرف ایشان را احتمالا قبول می کنند، چه خواهند کرد؟ نه اینکه بد را انتخاب خواهند فرمودن؟ نه اینکه این سخن خود نوعی توجیه تروریسم و کشتارهای شارلی است، گیرم که در نسبت و مقایسه با کشتار حقیقت توسط رسانه ها و سء استفاده از آزادی بیان ادعا شده؟
   قطعا اگر در روند دادگاهی اثبات شود که کسی به چیزی توهین کرده است، در شرایطی شاید مجبور شود بهایی نیز بپردازد، اما این بها کجا و محکومیتی از آن دست که علیزاده بر آن اصرار می ورزد کجا؟ ایشان چنان از محکومیت سخن می گوید که گویی کسی در ایران محکوم به اقدام علیه امنیت ملی شده است؟ نشاندن مجازات و محکومیت در ذیل یک نشانه به این نحو خود خوشنت معرفتی است.
   گایاتری اسپیواک اصطلاحی دارد به نام «خشونت معرفتی»، که به نظر می رسد دقیقا بر نقد علیزاده عزیزمان در این مورد صدق می کند. اجمالا اسپیواک بر آن است زمانی که روشنفکران غربی از جانب شرقیان سخن می گویند و حتی با نوعی دلسوزی موضع ایشان را بازسازی کرده دچار این معضل اند که گویا شرقیان خود نمی توانستند مشکل خود را به همان خوبی طرح کنند و از خود دفاع نمایند. اسپیواک این موضع را خشونت معرفتی نام می نهد. به نظرم می رسد که علیزاده نسبت به آنچه خود آنها را "روشنفکران جهان سومی" بر می شمارد، یعنی احتمالا قبیله ای که آنقدر بزرگ است که همه ما"ها" را در بر می گیرد و حتی خود علیزاده را نیز، با نفرت دچار نوعی خشونت معرفتی می شود. شاید او با خود اندیشیده است که دیگر یک روشنفکر جهان اولی است و هوای لندن خوب! زمانی که در مورد بررسی پدیده پاشایی گفته بود وی از قدرت رسانه ها خبر داشت، گمان این نمی رفت که وقتی علی علیزاده باشی قدرت الهی رسانه ها خوب است اما اگر نباشی بد است! آیا رسانه ها می توانند اگر در غرب باشند ما را یا آنها را تبدیل به روشنفکرانی غیر جهان سومی کنند؟ چه چیزی باعث می شود علیزداه بودن دیگر جهان سومی بودن نباشد؟ دیگر اعوجاج در حقیقت محض نباشد؟ دیگر در غرب ذهنی بودن نباشد؟ و ایشان دیگر هیچ به قبیله جهان سومی ها تعلقی ندارد؟ اگر چنین است که من تبریک می گویم و از همینجا اعلان می کنم نقدهایم بر علیزاده وارد نیست. اما ای کاش حتی دست کم همینطور بود! نیچه بر آن است که رها کردن کشور، خصوصا کشوری که در سختی و رنج باشد، برای ما چه دشوار است، و من بعید می دانم علیزاده توانسته باشد واقعا حوزه فرهنگی سیاسی پارسی خود را که لزوما و اساسا یک مفهوم صرفا بومی و مکانی نیست رها کند یا حتی نزد تنهایی خود نیز چنین فرضی کرده باشد. اگر اینطور بود اینقدر به مسائل فرهنگی ایران در بی بی سی علاقه نشان نمی داد. فقط نمی فهمم چرا و چه کسانی را تحقیر می کنید؟
   همه این حرفها و نقدها موجب نمی شود که علی علیزاده منتقد خوبی نباشد، ما همه در حال نقدیم و منتقدان را به مثابه دوستداران فرهنگ دوست یم، چه در ایران باشیم و چه در بیرون ایران، تا آنجا که موضوع سپهر گسترده فرهنگ فارسی است...
   در انتها اگر قلمم تند است و توهینی به علی علیزاده نازنینم کردم، از او می خواهم مرا ببخشد و بداند ما هر که را بیشتر دوست داریم سخت تر نقد می کنیم چون بیشتر دوست داریم. اما چه چاره که ما حقیقت نداریم، اصلا علیه حقیقت ایم، حقیقت خشونت است، و هر چه داریم جز نقد بی لجام و نامحدود چیزی نیست، و نقد به حقیقت نمی رسد، گیرم که حتی موضع خودمان را هم بزنیم...

هیچ نظری موجود نیست: