(Birdman) ایناریتو بر فراز ددالوس

مردپرنده (Birdman) ایناریتو نقدی بود بر فضای ابرقهرمانی و کامیک استریپ سینمای فراگیر هالیوود، با بازی در زمینی که همان قواعد بر آن حکمفرماست. روایت رستگاری شخصی و مقاومت هنری یک ایکاروس از میان هیاهو و فشار سرگیجه آور جهان که او را با فروکوبش پتک هستی در هم فرومیریزد و بالهایش را نیرو می بخشد. مسخ سقوطنده مداوم او به پرنده و پنده به او، چونان گرگی بدن دوگانه اش را در مرغزاران داستان هنگامی که در باب عشق سخن می گوییم کارور تا عروج به وحدتی متعالی دنبال می کند. تلاش های مذبوحانه هنرمندی که خواهان کودکانه ارزش هنر در بازار آزاد رقابتی است. سمفونیی بسیار چندوجهی از بحران های اخلاقی، روابط فردی، رانه مرگ، مقاومت هنری و تنش های عاطفی چون هاله ای از
ضربات درامز شورانگیز بر فراز مردپرنده می درخشند. "من وجود ندارم. من حتی اینجا هم نیستم. من وجود ندارم." همانقدر که مردپرنده نقش خود را در تأتر درون فیلم انگاره خود اعلام می کند، بیننده نیز کم و بیش همانقدر خود را با مردپرنده همذات می تواند انگاشتن.
بیش از پانزده سال پیش نمایشنامه های شکسپیر را خوانده، اما هیچ جا بیش از این فیلم متوجه وجه نمایشی آن آثار نشده بودم. هنگامی که مردی با صدایی که همه اساطیردر آن شناور بودند کل تاریخ را با بخشی از مکبث در دو دقیقه اجرا می کرد.
فردا
و فردا
و
فردا
مکی خزد
با گام هایی خُرد
از روزی به روزِ سپس
تا سپارد
پایان را
رشته طومار پایان هر دوران
و
تمام دیروزان و دیروزان
کجا بوده است
ما دیوانگان را
جز از راه غبار اندود مرگ
هیــــــــــــــــــــچ
نشان
فرومیر
فرومیر
ای شمع
که نباشد زندگانی
هیچ
جز
سایه ای
لغزان و روان
و بازی هایِ هنرپیشه ای نادان
که بازد
هرازچندگاهی
پر خروش و جوش
هم نقشی اندرین میدان
وآنگه
هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ
نیست این زندگانی
جز افسان
که گفته آید
از لب شوریده مغزی
سر به سر خشم و غوغا
که معنای هست
هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ

هیچ نظری موجود نیست: