نقدی بر نکته غیر تاریخی رامین جهانبگلویمان

یکی از کسانی که نوشته هایش را دوست دارم و آثارش را دنبال می کنم چه به لحاظ تئوریک و چه به لحاظ فعالیت سیاسی، رامین جهانبگو است؛ همه اینها موجب می شود که نسبت به کسانی چون او حساس تر باشم. اخیرا، در مقاله ای، ایشان نوشته اند: «نيازی به يادآوری اين نکته نيست که هر چند شايد برخی از يهوديان، مسلمانان، مسيحيان و هندوها تروريست باشند اما هيچ مذهبی در جهان، به ويژه اسلام، به آموزش تروريسم يا تشويق به کشتن افراد بی‌گناه نمی‌پردازد.» زمینه متن وی نظرورزی هایی پیرامون مسئله شارلی ابدو بود، اما در آن میان به نحو ضمنی ارجاع بالاگفت را آورده اند. تذکر اول جمله هم اینکه «نیازی به یادآوری این نکته نیست که...» این عبارت آغازکننده که برای بیان داده ای اضافی معمولا اورده می شود گاهی کار دست آدم می دهد، چون بدیهی ترین امور گاهی چالش انگیزترینان اند.
من به عنوان فردی که نسبت به حوزه فلسفه و مطالعات فرهنگی مشغولم واقعا شگفت انگیز زده ناک می شوم که چطور ایشان- که قطعا آثار هگل و بسیاری از تاریخ گرایان را خوانده اند و به ویژه از وضعیت دویست ساله اخیر فلسفه در غرب با خبرند- به ورطه نوعی ذات گرایی خطرناک پیرامون پدیده ای همچون دین در افتاده اند. اگر یک مؤمن چنین دیدی پیرامون ادیان و دینداران داشته باشد، که معمولا برای دفاع در برابر حملات دوران اخیر دارند، چندان نمی شگفتم؛ اما وقتی "رامین جهانبگلو" هم نیز واقعا با خودم عجیب می شوم. چطور ممکن است فلسفه خوانده باشیم و رامین جهانبگلو باشیم؛ اما ادیان را از حوزه فرهنگی-تمدنی و تاریخ سیاسی-اجتماعی تجرید کنیم و بعد تمام اعمال انسانی را از آنها بزداییم تا ایده هایی افلاطونی، خالص و ناب، از آنها بسازیم و سپس
بدین آش بی مزه، مسئله دشخوار "خشونت" که آنقدر حیاتی و تاریخی است را بی ربط بنمایانیم؟؟؟؟؟ خوب معلوم است اگر چنان مفهوم و آشی ساختید، چنین نسبتی هم به عنوان نمک توانیدش دادن. حتی اگر به عنوان مانیفست نیز به ادیان نگاه کنیم، که باز هم رویکردی غیر تاریخی است، از پیش آشکار است که هیچ دین-مانیفستی دقیقا اعلام نمی کند «ای کسانی که ایمان آورده اید، خشونت مکنید!» به یک دیلی ساده که خشونت خودش صرفا مفهومی است که برای اشاره به مصادیقی قابل بحث ساخته شده!!! خشونت اساسا به عنوان یک مفهوم نیز بسیار جدید است، پس چطور باید این کلمه را در متون مقدس جستجو کرد؟ به هر شیوه ای غیر از جستجوی عین عبارت "خشونت"! بله، مشکل در دست چین نمودن و دیدن مصادیق است. لزومی ندارد دبنال آیه ای از متون مقدس بگریدم که دقیقا و فقط بگوید «بروید و بی گناهان را بکشید!!!» بلکه باید به دنبال بدن هایی بگردیم که با نشانه های دینی انباشته شدند. نهاد دین نهایتا نهادی این جهانی است و هیچ چیز این جهانی خشن تر از زمانی نیست که بخواهد خشونت اش را زمانی که می ورزد در عباراتی الوهی بیامیزد. فقه و شریعت بخشی از این جهانیت ادیان اند، چطور ممکن است از ادیان به نحو تاریخی سخن گفت و فقه مثلا تعلیق شود؟ حتی عبارت تروریسم هم تنها مفهومی است برایاشاره به مصادیقی و هیچ تروریستی به پیوران خود یا حتی به خود نمی گوید «برویم ترور کنیم.» آنها همواره رویکرد پراگماتیستی تری به قضیه دارند و تحلیل نباید وضعیت موجود سوژه خود را آرمانی و ناب گرداند. جهانبگلوی عزیز متاسفانه چنان سخن می گویند گویا در حد متون و اعتراضات زکریای رازی هم به جنگ های مذهبی جهان و تبعیضات درون دینی و انسان زادیی های برون بینی حساس نشده اند، چه رسد به هگل که منادی شدید تاریخ گرایی است. پس چه شد این تاریخ؟ چطور ادیان بدون تاریخ ادیان وجود دارند؟من واقعا عجیب ناک می شوم که نویسندگان خوب مان چنین در لحظات حساس نقد به هر دلیل و علتی نگاهی غیر تاریخی اخذ می کنند؟ خواندن چند جلد کتاب تاریخ، چون به هر حال در گذشته مورخان تاریخ ادیان به طور تخصصی نمی نوشتند، کافی است تا ببینید چطور دال های الهی با مدلول های خشن به معنای انتقادی کلمه پیوند خورده اند. حداقل به هگل و جریان تاریخ گرایی که فیلسوفان بسیاری را در بر می گیرد اینقدر وفادار باشیم که وقتی پای مسائل حساسی چون دین و ادیان به وسط می آید، این پدیده ها را در چشم انداز تاریخی ببینیم و نشان دهیم. پیرایش مفهوم دین از تاریخیت و این جهان-بودگی اش بسیار سوال انگیز است از جانب نویسنده محبوبم.

هیچ نظری موجود نیست: