در ستایش نقد فلسفه حق هگل، اثر اثرگذار مارکس

در ماه گذشته عناصر  فلسفه حق هگل رو خوندم و بعد، مثل همیشه که یه جورایی هگل به مارکس ختم میشه، به فکر خوندن نقد فلسفه حق مارکس افتادم. امشب این اثر رو خوندم، کار مارکس واقعا تحسین برانگیز بود و یه جورایی کار هگل رو ویران کرد، فکر کنم از اول همینو می خواست.
پدربزرگ تو موفق شده بودی، من تازه فهمیدم. می خوام از همینجا و در همین لحظه جاودانی، این حال بی زمان، احترام خودم رو به مارکس جوان ابراز کنم، هی پدربزرگ کارل! تو همیشه آدمو سر شوق می یاری. درود بی زمان بر تو. به علل مختلفی و بیش از همه یه جور خجالت فوکویی شاید - میشل می گفت من خیلی پاراگراف ها رو تحت تأثیر مارکس نوشتم ولی هیچوقت ازش نام نبردم- از اینکه تحت تأثیر مستقیم مارکس دیده شم می هراسم، مارکسیست ها واقعا ترسناک و عجول هستن. این روزها هیچکس نمی خواد یه مارکسیست تلقی شه. واقعا خوشحال شدم که مارکس چنین نکاتی رو در این کتاب گفته، شاید اگر مارکس این اندیشه ها رو نمی گفت، با این جدیت نمی شد اونا رو تلقی کرد. این اثر مهمی در میان کارهای اوست، اما فراتر از اون، این واقعا دینامیته، نه، این چاشنیه، دینامیت ماییم، به قول نیچه.اگه هنوز نخوندینش، وقتو تلف نکنین، او دست در گریبان کت معروفش در تالار باشکوه کتاب، هنوز منتظر شماست.
***متأسفانه نسخه ترجمه فارسی این اثر در اینترنت «سایت کتابناک» از "رضا سلحشور" چند (2-3) پاراگراف مهم در صفحه 7 متن فارسی از اصل متن، ترجمه نشده است، که عللش بر من ناپیداست.

هیچ نظری موجود نیست: