به یاد کوروس؛ توی رودخونه قلبت...

به یاد کوروس
به یاد کوروس شاهمیری
 به یاد ترانه «قایق شکسته»

یادمه طرفای سال 1372، یا زودتر، من هنوز اهواز بودم. سال، خوندنش راحته، نوشتنش سخته. یکی از آهنگ هایی که دوست داشتم «قایق شکسته» کورس بود. نمی دونم کی تو خونه این آهنگ رو گوش میکرد، اما متوجه شدم بارها دارم می شنوم. فکر می کنم متن ترانه با ملودی غمگین و جنس صدایش مرا فرا می گرفت. صدایش خیلی معصوم و بی ادعا بود، خودش را نه بر زیر بودن و نه بر بم بودن می بست، فقط ابراز هرآنچه هست بود. تأثیر نت های گیتار نواخت هم کم نبود. روزهای نوار و ضبط صوت بود. هنوز پاناسونیک و ایران ناسوینال فراگیر بود. چند نت و میزان نخست، شبیه کار معروف ریچارد کلایدر من در سریال بر لبه تاریکی بود. چه سریال به یادماندنیی. با ضربات قوی درام، صدای ساکسیفون از پس سینتی سایزر، در مقدمه می آمد. و بعد ترانه وارد می شد. «حس خوب با تو بودن...» چقدر ساده چقدر زیبا چقدر بی تلکف. «با تو بودن» هنوز حتی وجود هم نداشت. «با تو بودن» خود «خوب بودن» بود.
«شعر خوبه از تو گفتن»، آه تازه کشف کردم که می توان در ساختار های زبان دست برد و هرگز قرار نیست ساختار زبان را همانطوری که به ارث می بریم حفظ کنیم. صدای خواننده از نت های بم شروع می کرد تا فضا را برای برجسته کردن حس در ترجیع بند قویتر ترانه باز کند. حس حالتی که در آن «توی رودخونه قلبت قایق من رفتنی بود/ من از اول می دونستم قایقم شکستنی بود» مرا در نوجوانی تسخیر می کرد. همش با خودم فکر می کردم چه حس معصومانه ای! واقعا چه کسی و چه طور می توانست چنین شعری را سروده باشد؟ حس دیرآشنای آگاهی از شکست و تاب آوردن، مفهومی کهن و همزمان رومانتیک. من تنها رود را می شناختم و قایق را، نه قلب را. تصویر شبهنگام کارون که آسمان را بر دوش خود حمل می کند از پنجره پیکان در حال حرکت بر روی پل. قایق ها و بلم ها را می شد در پارک لاله سوار شد. استعاره شکستن قایق در رودسار سرزمین قلب دوست، تضادی نغز می ساخت که مرا از پیکان روی پل سفید به دورن قلب تصویرغروب سرخ کارون پرتاب می کرد. این خود استعاره ای بود بر پایان جنگ. جنگ تمام شده بود، و همه چیز تمام شده بود، و آگاهی از چیزی بیش از یک پیروزی پیش می آمد. از درد، از مرگ، از فقدان و از گستره وسیع شکست. پیروزی خود شکستی دیگر بود. شهر در خود ساختمان هایی جدید و بلند جا می داد. تحول در راه بود، اما چه تحولی! «اگه بارونی نباشه...» در جنوب خوب فهمیده می شد، خصوصا وقتی در تابستانها آب رود بزرگ پایین می رفت، برایم دهشتناک بود. در «واسه قلب صدتا عاشق...»، شعر کنش فردی عاشق را به کنش تاریخمند و نمادین تبدیل می کند و آن را با شاخساران یک فرهنگ، خرده فرهنگ «عشق» در آن روزگازان گره می زند. «قامت خوب و قشنگت...» یادمه تازه برخی دختران شروع به پوشیدن شلوار جین نارجی رنگ و سپس سبز زیر مانتوهای مشکی کرده بودند، یک جنگ طولانی نیاز بود تا آنها درک کنند رنگی غیر از مشکی هم می توان پوشید. و پوشش پسران  شلوارهای پاچه گشاد و کمربند هایی با سگک های بزرگ می شد. و دود سیگار خوب «مارل برو» فضا های تنگ را تسخیر می کرد. آنها که از جنگ برگشته بودند اعصاب نداشتند و سیگار هنوز داروی خوبی بود. قاچاق رسمی سیگار پر سود و سودا آغاز شده بود. با «چیز تازه ای» یک «ندارم» بود که خواننده تأکید زیادی می کرد بر «نون» و بر «نداشتن». برای من کشف تازه نداشتن بود، نداشتن با آگاهی بر نداشتن، تفاوت داشتن آغاز کرده بود. اسم کوروس همیشه دوم بود «اندی کوروس»! واقعا چرا؟ شاید صرفا به خاطر راحتی در لحن. من هیچوقت از هنرمندای حرفه ای و از خواننده های پرکار خوشم نیامد. هنرمندی که فقط در حال تولید اثر هنری باشد کی وقت می کند تأثیر بپذیرد؟ تأثیر گرفتن زمان می خواهد. و در حاشیه بودن بهتر از در مرکز بودن است. نه، کم کاری، کم کاری نیست، فقط پرکاری نیست. نمی دانم چرا پس از اینهمه سال امروز به یاد آن ترانه زیبا افتادم؟ کم ترین چیزی که در آن ترانه و صدا برایم بود، دست کم بیست سال کشش داشت.

هیچ نظری موجود نیست: